06:24 سه شنبه، 2 آوریل 19
نور محبوس پشت پنجره را
در دستانم، قنوتوار
میگیرم، میریزم، میبرم زیر گلدان روی طاقچه، قایم میکنم.
آپریل که میشود
من را
علیرغم میل ذاتی و درونیام به آرام آرام برون ریختن
به گوشهای کشیده و یادم میاندازی خیلی بهترست که حتی کمی بیشتر از همین اندک چیزهای گفتنیام را، در حلقم در بدو خروج، جنتلمنانه قورت بدهم — فری اسپیچ فدای التفات الطاف لطیف همان میسیز عجیب و فوقالعاده.
من
وقتی سردم میشود/سردم میکنی،
ترسهایم
از خشک شدن پودر میشوند.
بعد بین دستانم میسابمشان و پودر الک شدهشان را در هوا فوت میکنم.
ترسهای خشکشدهام در غالب گَرد سفیدرنگی،
روی تمام کتابها و عکسها و کوچهها
پراکنده میشوند، آغشته میشوند، آلوده میکنند.
(من هرگز طعمهی خوبی، حتی برای قلاب خودم هم، نبودهام.)
رویت خاک،
رویت خاک،
رویت خاک،
…
بارانم هم، جز باریدن، از باب دیگری برنمیآید امشب.
رویت خاک، …
و من دستهایم و مشتهایم تنها یک کف دست، تنها یک مشت، جا دارند.
رویت خاک، …
و من خیلی پسکوچهها را باید بدوم تا گودالی…
رویت خاک،
… و من با گوشهی چشمهایم از سوراخهای تنگ بینی نفس میکشم و هنوز زندهام.