21:32 سه شنبه، 3 مارس 15
باید اعتراف کنم از اولش هم مطمئن نبودم؟
صدای ناخنها و دندانهایم یادم میاندازد خودم هستم. بعد به کنج دیوار زل میزنم و با لبخند میگویم که «آی کن دو ایت!». نگاهم میکند و لبخند میزند. میگوید از خوشحالی من خوشحالست. چندان هم دروغ نمیگوید. یعنی حداقل مثل تو طوری دروغ نمیگوید که من بخواهم عمیق بشوم و یادم بندازم که دروغای در کار است. خارج میشویم.
از اولش هم چندان مطمئن نبودم. با جف دیشب حرف میزدیم. من ذاتاً نه نایس هستم، نه قرارست هرگز باشم. من فقط کمی خودم هستم که دستگاه مغناطیسی ِ نایسیاب ِ تو یکبار بهاشتباه نرمافزاری روی من بوق زده. بعد تو ماندهای و یخهی سَبُک و سادهی پیرهن من و مشتی آمال و انتظاراتت. من فقط نگاهت میکنم. و آرام نوک ناخنهایم را لمس میکنم. من هنوز خودم هستم. اینها ناخنهای من هستند. ناخنهای من برای من خیلی هم نایساند. مهم هم نیست باور کنی یا نکنی — نایسبودن قائم به مفعولست، صرفاً اگر نمیدانستهای.
دیشب با جف حرف میزدیم. مست بود. خوب بود. مستش را دوست داشتم. یاد آن شبی افتادم که من شنگول بودم ولی جف کاملاً هوشیار بود. و من میفهمیدم که هوشیارست. و همانجا زهر ام شد. و بعداًتر بیشتر زهر ام شد. یادم هست آنقدر زل زدم تا خوابم برد. ناخنهایم را دوست نداشتم آنشب.
جف میخندید و من هم از خندهش خوشحال بودم دیشب. ناخنهای جف را یکبار دیدم. برای خودش نایساند حتماً. ناخنهای هر کسی برای خودش نایساند. بحث تعادل فیمابین غرور و اعتماد/عزت نفس نیست. ناخنها رشد میکنند از عمق وجود آدم. و وقتی روی کیبُرد، روی گیتار، روی فرمان، روی جدارهی خودکار، روی اسکاچ ظرفشویی، لای موهای آغشته به نرمکننده، و بین انفصالات ریز دندان برخورد میکنند، حسّ «بودن» ترشح میکنند.
جف بعد رفت خوابید. من هم خسته بودم. حال نداشتم مسواک بزنم. ناخنهایم زیر بالش دور گردنیام وول میخوردند و با هم تق تق صدا میکردند. خوبی ِ ناخن اینست که نیازی به مسواک ندارد. خیلی هم کثیف بشود میشود کند اش. خودش در میآید دوباره. در میآید و یاد آدم میاندازد. که همیشه برای در آمدن دوباره وقت هست. که همیشه برای ترشح شدن و باز زیبا روییدن جا هست. که نیازی نیست از اوّل مطمئن باشی. فقط کافی است یکبار خیلی مطمئن باشی.