04:39 سه شنبه، 3 ژانویه 17
و شبهایی که من
آرامشبخشترین
بودم؛ بودهم؛ بوده خواهم ماند…
□
و این درونریزیهای منظم و مکرّر و معطوف به ماسبق که
آخرش همهی رگها را مسدود میکنند
تا من همینطور که به جلو زل زدهام، اینبار واقعاً منفجر بشوم…
□
و رضایتمندیِ منفور و مبهمای که
هر شب ما را به لبخندهای دروغینی که در عمق تاریکیِ چشمانمان دفن میشوند، سوق میدهد
باز…
(تا من ۷ صبح که چشم باز کنم هنوز مثل بیست و هشت سال پیش تمام اتاقهای خانه را در جستجوی شنیدنِ یک شببخیرِ واقعی بگردم.)