شب، صبح.
شب، صبح، صبح.
صبح، صبح، صبح.
دیر.
دیر، ناکافی، تلخ.
تلخ، تلخ، سی و پنج سالگی.
تلخ، دیر، ترس.
صبح، صبح، صبح.
صبح، شروع؛ صبح، امید؛ صبح، دوباره.
خیر، تلخ، نادیر، کافی.
صبح، کافی تلخ، کافیِ ناکافی تلخ، کافی دیر.
خیر. بهخیر.
صبح، کافی، بهخیر.
برای منی که
پناهنده نیستم،
اما از خیلی پناهندهها بیشتر درد عدم وجود مفهوم «home» در زندگی را
چشیدهام،
فکر کردن به سلسلهی تختها و صندلیها و تشکها و کاناپههایی که شبها رویشان خوابیدهام،
دلگرمی خوبی است — من را پذیرا بودهاند، بیآنکه باز، بهجرم خودم بودن، مؤاخذه شوم.
ما،
همینجا اذعان داریم که
حتی اگر صبح یادمان رفت در کمال حضور و آگاهی تأکید کنیم،
بسیار از شما ممنونیم. : )
امضا: من و سگِ سیاهِ همزیست.
میدانم
میدانم
میدانم
تو هم برایت سخت است
که باور کنی
من فراموش کردهام
حتی
نامم را.
□
ریرا،
بین خواب در بیداری و بیداری در خواب،
من
دلم تنگ شده کسی باز مرا صدا بزند.
و از صدایش نترسم، صرفاً برگردم
و با هم بهدنیا بخندیم.
□
من،
با خودم به صلح دارم میرسم اما،
باز همیشه حداقل یکیمان از من میترسد و من
آنقدر ساکت میشوم و پیاده راه میروم تا خسته بشوم و کنار جاده باز خوابم ببرد…
□
ریرا،
نترسیدن سخت نیست. باید بپذیریم. باید همهی طلسمها را بشکنیم. باید بپذیریم هم میشود پوستکلفت بود، هم شبها کرم دور چشم و کرم شب به پوست زد — تناقضی ندارد؛ دوگانه نیست؛ سخت نیست فهمیدنش، باور کن.
ریرا،
شبهایم را برایم قبل از خواب بهخیر کن.
ریرا،
گاهی همین شبها تنها اوج سکوتم است.
ریرا،
تا صبح چیزی نمانده.
چه ساعتها را عقب بکشند، چه نه، صبح میشود و من
باز
– اینبار خیلی صبورتر و باانگیزهتر –
لبخند میزنم.
ریرا،
صبحهایی را بهخیر خواهم کرد که
سالهاست منتظرشان بودهایم!
فقط نترس و این شبها را
یا بهخیر بکن، یا بهخیر فرض کن.
ممنون.
شبت سرشار و آرام…
اینجا چند هفتهای هست که صبح شده
و من درگیر پساندازکردن هرچهبیشتر چیزهایی هستم که قرارست برای نگفتن کنار بگذارم.
□
اینجا چند روزی هست که صبح شده
و من بیرحمانه به تمام تابلوهای روی دیوار، پردهی عمودی کشیده، اشیاء اطراف، و حتی غذاهایی که میپزم نگاه میکنم. من بهشان مشکوک نیستم، ولی فکر میکنم اگر آنها هم از من خسته بشوند، کجا میروند؟
□
اینجا چند سالی هست که صبح شده
و من، من انگار که قرارست بهزودی بیدار بشوم. انگار قرارست از زیر علامت سؤال دربیایم. انگار قرارست دیگر فقط با لبخندهایی از جنس رضایت ارتباط برقرارکنم — ساده، نهلزوماً عمیق، ترجیحاً با چال روی گونهها.
□
اینجا صبح شده
و من خیلی وقت است که بیدارم. منتظر شهر بودم که اولین لبخند را او بزند.