00:01 پنجشنبه، 6 دسامبر 18
تمامِ نکردههایم را
که تمام این سالها گذاشته بود برای سبتیکالیِر،
لای همهی برگههای سفید شلوغ و پلوغ گذاشتهام یه گوشه.
و خودم،
به این فکر میکنم که
نکردههای زندگی همیشه تعدادشان از کردهها بیشتر است؛ حتی برای منی که با انزوال از سوشالمدیا، هیچ زندگی ویترینیای ندارم. و من هنوز منتظر اختراع تونل زمان هستم که احمقانهترین چیزهای بیتأثیر در زندگیام را عوض کنم صرفاً برای اینکه کابوسهایم تمام بشوند. از زخمهای شبهای امتحانهای بیربط دانشگاه گرفته، تا سردی دستهای دسامبرهای کنار جدول و دلهره دویدن از وسط اتوبان، تا تمام فوبیاهای غیرواقعی موروثی که بعضاً در زمان خودشان ارزشهای اجتماعی هم بودند.
یک روز برمیگردیم.
یک روز همهمان برمیگردیم.
یک روز همهمان برمیگردیم به همانجایی که برف میآمد و تمام تهران را میشد در دو نفر، و قدری کفشهای خیس و تاکسیهای گرم و خوشبو، خلاصه کرد.
برمیگردیم و بیدار میشویم و از تمام مترسکهای دریاچه با خیال راحت دوری میجوئیم.
مزرعه که هر سال محصول میدهد! ما چرا در جشن شکرگزاریاش، شراب نخوریم؟ : )