02:36 پنجشنبه، 24 ژانویه 19
حقیقتاً استحقاق این را دارم که
حداقل هفده سال و اندی
بکاوم خاک را از روی صورتت
تا محققّانه و محقّانه
به لبخندهایت برسم باز
هر شب
پیش از شببخیر
عزیزم…
حقیقتاً استحقاق این را دارم که
حداقل هفده سال و اندی
بکاوم خاک را از روی صورتت
تا محققّانه و محقّانه
به لبخندهایت برسم باز
هر شب
پیش از شببخیر
عزیزم…
نه حافظه زیاد،
نه حافظه قوی،
نه تعدد خاطرات خوب،
نه تعدد فرصتهای یکتا،
هیچکدام لازم نیست برای یک شب سرد. فقط همان عطر قدیمی. و کمی لبخند. خود لبخند و بوی عطر، مغز فرمانبردار را هدایت میکنند بهسمت گزینش خاطرات خوب گذشته. خوب که نه البته؛ بهیادماندنی و گرم.
یک شب سرد در ایستگاه قطار با همان عطرهای آرمانی و ماندنی ِ عارمانی.
باید به گذشته نگاه کنیم، گاهی، تا دقیق یادمان بیاید چهقدر و کجاها را درنوردیدهایم!
شب بخیر اِل.