16:21 یکشنبه، 7 سپتامبر 14
بشینیم بپرسیم توئیتر ۱۴۰ کاراکتره یا ۱۶۰ کاراکتر که ملت حوصلهی وبلاگ نوشتن ندارن؟ خب ندارن که ندارن! به درک که ندارن.
شما اون موقعها رو یادت نیست عزیز جان. من اون روز اولی که اومدم خونهی خودم، این ست لیوان زردها رو برای تو گرفتم.
□
آره، آدم با امید زندهست. خودم گفتم.
اما «واقعبینی» اون تلخیِ قهوههست؛ هر آدمی پیر میشه. و پیری صبر مییاره. آره، مییاره.
… پس اینکه میبینی صبر میکنم، فکر نکن بالاخره بالغ شدهم! صرفاً پیری نرونها و سیناپسهاست که تأخیر دارن. نرونهای که باکره بارها بهشان تجاوز شد و سیناپسهایی که این وسط یائسه شدهاند.
تو دنبال بلوغ من میگردی؟!
□
لش میکنم!
ویکند رو لش میکنم و به هیچکس بدهکار نیستم.
جز تو که قبل و بعد از خواب یه تاچبیس لایت میزنی. که من نرم دوباره قاطی رؤیاهای شبانه. رؤیاهای لاشیانه. رؤیاهای قدم زدن کنار همون رودخونهی قدیمی.
جز تو که یادم میندازی اینجا کجا است به افق شرعی کجا.
جز تو که خندههایت همیشه یادم هست.
جز تو که یک روز خندههایت را بلندتر، از دورتر، و در-نقش-شخص-سوم-تر
خواهم شنید.