04:11 پنجشنبه، 7 مارس 19
تمام جاهطلبیهای انفرادیام
آخرش
در یک ایستگاه قطار
گم میشود.
من میمانم و
دوراهی اینکه با هویّت سابقام سریعتر بهمنزل برسم، یا بیهویّت پیاده باز برف و سرما را حس کنم و فقط راه بیافتم…
من،
دقیق که بررسی میکنم، میبینم دارم خیلی نقطهها و چالهها و بستههای سرد و برفی را در مغز و قلبم با خودم حمل میکنم.
من،
برفهایم را جمع میکنم
تا نوک قلهی اورست ببارم.