02:21 پنجشنبه، 27 فوریه 14
آفرینش…
یهچیزی توی مایههای خدا که عاشق شده بود و از فرط عشق انسان رو آفرید، بعد محض لذت از عشق، مخلوقش رو تقدیم کرد به کسی که قد بز نمیفهمیدش. معشوقش هم تا تقای به توققی خورد، این هدیه رو برداشت گذاشت تو craigslist که آبش کنه! بعد همه به اسم سیب و حوا و اینا تموم شد.
آفرینش…
یه چیزی توی مایههای لمس آرامش تمام اندامهای مخلوق. یه چیزی توی مایههای پدر ژپتو که میگفت «تو مُردی!» به بندهخدا پینوک که پسر واقعی شده بود.
آفرینش…
یه چیزی توی مایههای سوراخِ قفلِ درِ دروازهی بازبازگشت به دنیای غیرمجازی. که اگه بخوای به نگاه کردن از تو سوراخش عادت کنی، خودش مجازی میشه. همینه که میگن باید برای خلق، چشمات رو ببندی و تمامش رو با دستات بدی.
با دست، هات؛
با انگشت هات؛
با نوک انگشتها؛
با نوک تکتک انگشتها،
روی تمام اندامهاش،
برق جلا بمالی…