04:22 چهار شنبه، 24 مارس 21
چرا فکر نمیکنی
برای نویسندهی ناشیای مثل من
بهخاطر آوردن ریزِ جزئیاتِ رندومترین عادتهای بسیار غیرارادیات
– حتی بعد از این همه میلیون سال که از انقراض تو و خیلی چیزهایت گذشته –
امری لاشیانه نیست؟
†
چرا فکر نمیکنی
برای نویسندهی لاشیای مثل من
اینکه هنوز هر شب قبل از خواب دست به دامان هیپوکمپس میشوم تا
در طی ۶ ساعت خواب پرتلاطم و ناممتدم، ارجاعی به رفرنسهای ریز اشارهکننده به تو و هرچه از تو از دستم در رفته و نرفته و در گوشههای روزم حک شده، نکند،
امری ناشیانه نیست؟
†
چرا فکر میکنی
اگر هیپوکمپس و آمیگدال و همه رسوبات اُکسیتوسین هم بگذارند
باز ممکن نیست شمعهای اسماً بیبو
در تاریکی شب
بوی تو را بدهند تا باز من،
باز من،
باز من،
تمام ۶ ساعت را نفسنفسزنان و بیوقفه دنبال قطار بدوم و تو تهش
تو تهش،
تو تهش،
سر نازنینت را از پنجره واگن دولوکست بیرون بیاوری و لای وزش ابتدای باد در انتهای موهایت، به [ته]ریشم بخندی
که آیدین عزیزم
اینجا از وقتی همزمان پر کشیدیم با/از هم، خیلی سالهاست که دیگر هیچ،
که دیگر هیچ،
دیگر هیچ،
هیچ،
هیچ،
هیچ شبیه
آشیانه نیست…