05:46 دوشنبه، 27 جولای 20
پسورد گلویم را باز گمکردهام.
ایمیل بازیابی پسورد به تو قرارست بیاید، که تو هم خیلی وقتست آنطور که باید ایمیلهای مربوط به من و مخصوصاً زندگی من را چک نمیکنی.
من با گلوی قفلشده رو به آینه لب میزنم و بیآنکه ذهنیت قربانی بگیرم، از خودم میپرسم چرا سالیمکبراید ای که هیچوقت از من نپرسیده که آرزوهایم چیست، هر ماه به خودش اجازه میدهد برایم تعیین تکلیف بکند و زندگی ِ نکردهی خودش را، در کمال خودخواهی، از من طلب کند.
□
تو میخوابی و من،
خوشحالم که از گلوی قفل شدهام آب و روزی یکوعده غذا پایین میرود.
تو میخوابی و من،
ساعتها بهخودم لالایی میگویم تا بلکه دمای داخلی بسیار سرد و خارجی بسیار گرمم متعادل بشود که بخوابم.
تو میخوابی و من،
چه از ساعت خواب و چه از ساعت بیدار شدن، و چه حتی از خودم، هم باید شرمسار باشم. منی که بهخودم سخت نمیگیرم، اما، گاهی، عادت میکنم به بدهکار بودن…
□
تمام سناریوهای کابوسهای هفتگی را، هر شب قبل از خواب یکبار دیگر مرور میکنم. من در بچهگی هم بچهگی نکردهام، چه برسد به ترسهای بندناف دور گلوی کودک ۷ ماههی بهدنیا نیامده، و آدرس و کیفیت غذای دارالتأدیب سنفرانسیسکو…
نسخهی «آی، دونت، گیو، عِ، فاک» که برایت روضه خواندم را، یکبار دیگر مرور میکنم. به ورژنهای ۱.۲ و ۱.۳ میرسم و از پیشرفت خودم خوشحالم. (یادم باشد فردا باز توی بالکن باز جشن بگیرم.) نسخهی ۱.۹ اُپنبِتا را ریلیز میکنم و پیتچ نهایی را باز زمزمه…
من خوب نیستم، حتی کوچکترین انگیزهای برای عامدانه نایس و کول دیدهشدن هم مطلقاً ندارم. صرفاً گاهی میتوانم نقاط ضعف سیستمها را با نگاه بهینهسازی شناسایی کنم. و مشکل آنجا شروع میشود که مثل کارآموز کودنای (از نظر هوش اجتماعی) که هنوز حتی در آگاهیش هم خطور نکرده که ناخودآگاهش رؤیای آفیسهیرو شدن دارد، خیلی مبتدیانه همه نقاط ضعف واضح را با تُن صدای مهربان و در بستهبندی زیپدار و نرم و ایمن اعلام میکنم، ولو در محافل دونفره.
نه، نه، نه… کاش زودتر یک بار برای همیشه یاد بگیرم که آدمها قرنهاست آنقدر اینسکیور [یا اینقدر آنسکیور] هستند که حتی یادآوری اینسکیور بودنشان هم آنسکیورترشان میکند. آدمها، غریبانه تنها هستند و متدافعانه تنهاییشان را با فریاد یا تهوّع یا هر دو ابراز میکنند.
آدمها، در دنیایی که من هستم، قرنهاست گم شدهاند.
من اما خیلی سالهاست فرار کردهام. گوشهایم شاید سالمترین و ورزیدهترین اعضای بدنم باشند؛ و ارتجاعیترین نیز.
باز زیر پوستهایم را فوت میکنم تا مثل یک ایرمترس خوب و پُرتیبیل، جادار بشوم برای همهی وزنی که باز باید امشب بهجهت رفاه حال مهمانهای ناخواسته تحمل بکنم. سامانهی نیمهخودکار تبدیل وزنها به گیو-ع-فاک معمولاً ۲۴ ساعت طول میکشد.
و من فردا صبح به امید یک لیوان دیگر قهوه و گذاشتنش روی کوستر عزیزم و خواندنِ It’s a perfect day to have a perfect day بیدار میشوم.
من در این یکسال و نیم چه پوستم کلفت شده باشد، چه گوشهایم حجیم، یاد گرفتهام همیشه صبحها سر پا بایستم. نه بهزور ورزش، نه بهزور یک مقالهی تاییدگرایانهی مزخرف و کلیکبیتی دیگر؛ بلکه به امید اینکه شاید امروز، پسرکی که سالها حسرت توپ چهلتیکه داشت، یکقدم نزدیکتر بشود به آرزوهایش…