۲۱:۲۶ سه شنبه، ۱۰ ژوئن ۲۰۰۸
کافـّی – همون قهوه[ای که بلد نباشی درست و حسابی دمـش بیاری] –
بهانهی خوب (و نه لزوماً دستاوّل) ایست
برای دعوت کردن دختر همسایه / دوست قدیمی
به چند کلمه صحبت…
وقتی حتی گوسفندها هم رم کردهاند.
†
قهوه – همون کافـّی[ای که بلد باشی درست و حسابی دمـش بیاری] –
بهانهی خوب (و لزوماً دستاوّل) ایست
برای شب را تا صبح بیدار ماندن
و بهخواب آرام گوسفندها
و گریههای آرام دختر همسایه
گوش کردن…
وقتی دوستهای قدیمی، شبها با سودا میخوابند.
□
باز دیر میآیی
و صبح،
دوباره همهچیز یادم میرود…
باز دیر میآیی
و صبح،
آرزو میکنم دیر نیایی…
باز دیر میآیی
و شب،
میخوابم.
†
پنجرهها[ی شب] را گَرد گرفتهام؛
تو هنوز نیامدهای.
ظرفها[ی شب] را شستهام؛
تو هنوز نیامدهای.
پلهها[ی شب] را دستمال کشیدهام؛
تو هنوز نیامدهای.
عطر [شب] را زدهام؛
تو هنوز نیامدهای.
چراغها[ی شب] را خاموش کردهام؛
تو هنوز نیامدهای.
گریه[ی شب]ام میگیرد و آرام سرم را به بالش، – بالش را به سرم – میچسبانم؛
داری میآیی!
خودم را به خواب میزنم؛
میآیی.
غلتی میزنم و آرام زیرلب میخوانمت – طوری که دقیق نشنوی – ؛
آمدهای.
میچرخم؛
خوابیدهای.