۱۶:۴۲ شنبه، ۱۸ جولای ۲۰۱۵
از موضع ضعف یا قدرت، مهم نیست، دیشب پاشا بعد از اینکه کمی با زن رقصید آمد نشست کنارم و گفت «قدیما آدما راحتتر مهربون بودند…»
□
زن که راه میرود باد میآید.
و باد به صورت من میخورد.
و من مقابله میکنم که به گذشته برگردم…
گذشته.
:
ویدا مستقیم تا سانتیاگو رفت. من یکبار که حمام بود و گفت از توی کیفش تیغ سبز همیشگیاش را ببرم بهش بدهم، دیدم بلیط سریعالسیرش را.
†
من خودم یک زمانی قطار زیاد سوار میشدم. زیاد که نه؛ ولی در حدی که فرق قطار سریعالسیر با قطار عادی را بفهمم. و یکبار هم رولرکوستر سوار شدم. از قطار عادی راحت میشود پیاده شد — در هر ایستگاهی که بخواهی. از قطار سریعالسیر هم میشود پیاده شد. اما رولرکوستر، خداییش، کمی سخت است.
ویدا سوار رولرکوستر نشده بود. اگر هم میگفت، دروغ میگفت. ویدا دروغ میگفت. ویدا وقتی به خودش بهاینراحتی دروغ میگفت؛ من، چه انتظاری…؟
†
.
□
من در دنیاهای موازی، از قطارهای موازی پیاده میشوم؛ و با آدمهای موازی خداحافظی میکنم. و در شبهای موازی مسیرهای موازیای را طی میکنم که همهشان به خانه منتهی میشود. (از نظر ریاضیدانها هم قلباً زمین گرد است.) جمیع هنجار و ناهمگونای از خودم میشوم. و به خواب میروم.
دیشب در ۲ تا از ۵ تا خواب موازی بازنده شدم. یکیشان تقریباً به تساوی کشید. یکیشان اقیانوس داشت و گنجینهای از کلیدواژههای منتهی به الئو. و یکیشان هم سهم همیشگی ویدا بود. خود ویدا بود اینبار که در من لگد میزد. ویدای درون ِ کودک درون ِ من. یعنی هر چهقدر هم که متهوع بشوم، دو نسل طول میکشد که ویدا را بشود بالا آورد. امید بهزندگی من ۴۵ و نسل بعدی را ۵۵ فرض کنیم؛ یعنی ۱۰۰ سال طول میکشد که من تصفیه بشوم.
بعد چهطور زن به من تنها در ۳۵ ثانیه میگوید که باید ویدا را سپری کنم؛ و به من ۲۵ ثانیه فرصت میدهد؟
همین فرانچسکوهای متنوع و متعدد هستند که با مدلهای موی مختلف (و آموزنده) و لباسهای شیک، کف انتظارات از مفهوم عشق را در حد همان جلسهی یک ساعت و نیمهی اوّل پایین میآورند. بعد من میرسم و از من انتظار دارد تمام خانه را از مفاهیم آغشته به فرانچسکو بزدایم. فرانچسکوهایی که در گوشه گوشهی جایجای این دیوار متخلخل و چسبناک رسوخ کردهاند. و من دلم بهحال ناخنهای خودم میسوزد. دلم به حال دستهای خودم میسوزد. دلم بهحال دیوارهای مشترک خودم میسوزد. و تکههای فرانچسکوی بنفش آویزان از دیوار… بعد زن برای من از مفاهیم عبور کردن، بزرگ شدن، گرگ شدن، سخت شدن، لایهلایهلایهلایه شدن و بین لایهها را ایزوگام و چسب آکواریم کردن، و سایر درندهخوییهای دفاعی شخصی، مفصل تعریف میکند. و من سعی میکنم روی خود زن تمرکز کنم، نه فریادهای تکههای بنفش فرانچسکوی تهریشدار و مستأصل روی دیوار. الئو خیلی خانمی و خویشتنداری ورزید که نگذاشت من سالها بفهمم که استیصال واگیردار عمودی است. «عقده» شاید واژهی اووریوزد شدهای باشد برای توصیفش. تمام ناخودآگاه را در بر میگیرد و بعد شخص مستأصل ناخودآگاهاً و جبراً مقهّر میشود به اینکه برود بالا و بتواند شخص بدبخت دیگری را در آینهی بدبخت دیگری گیر بیاندازد و مجبورش کند به اجرای نمایش تکپردهای ِ «استیصال». من یکزمانی درگیر تئاتر بودم. اینجور تکپردهایهای مونولوگ خوراک آماتورهای پراشتیاق است. سه بار بهسرعت برق و باد از روی دیالوگ میخوانند و از برش میکنند. بعد میروند به بهترین و طبیعیترین نحو ممکن جلوی صندلیهای خالی زار میزنند. تکپردهایِ استیصال.
فرانچسکوهای ویرجین فلسفی و آماتور و مشتاق برای استیصال. و زن که نگاه میکنند . خنک میشود و من آتش روی گونههایش را به نشانهی رضایت و ارضای تدریجی میبینم. زن. مفهوم خود زن که تنها با یک واژه میشود بسیار مختصر و غنی معرفیاش کرد: زن.
†
ویدا زن نبود. یعنی بود؛ اما هنوز بهدرجهای که تمام رفتارهایش را بخواهد زنانه بکند نرسیده بود. اما شد.
من ویدا را تبدیل به زن نکردم. ویدا خودش از قبل بود. اما لزومی نمیدید بخواهد مسیر را تمام کند. همان بغلها پارک کرده بود کناری و داشت با من گل میگفت و گل میشنفت. که ناگهانش موبایلش زنگ زد و پا شد و برآشفت و رنگش عوض شد و خداحافظی گفته نگفته، سوار شد و گازش را گرفت رفت.
رفت.
و فکر کنم الآنها دیگه کامل زن شده باشد. کامل دیگر نشسته باشد و زنانگی بکند. در ادامهی زندگیاش هم بیشتر و بیشتر زن خواهد شد و بقیهی ناغافلان عاشق را به صراط مستقیم زنانگی هدایت خواهد کرد. نمیتوانم بگویم «زنانگی زودرس» چون در تاریخ بشر خیلی چیزها خیلی بارها عوض شده. حتی در همین دو سه دهه اخیر خیلی تحولات بوده. اما در من، وقتی نگاه میکنم، ویدا شاید همان موقعی که باید زن شد. وقتی تنها و دقیقاً یک دهه وقت دارد. و یک دههاش از همان آخرین بوسه با من، شرووووووووع، شد!
□
من با زن گم میشوم. زن دم در ایستاده. زن صدایم میکند. و من راه دیگری ندارم که بروم.
اما هنوز آرزوی فرار و پرواز را دارم.
از در که گذشتم، سریع بالهایم را در میآورم و پرواز میکنم.