۰۸:۰۹ سه شنبه، ۳ دسامبر ۲۰۱۳
قطارهای شلوغ…
شلوغ پر از خلوتیهای کوچک…
و صدای جاز لایتای، که برای درمان استرس به همهی ما توصیه شدهاست.
به همراه مزارع گندم طلایی بیرون پنجره، زیر آفتاب، و باد نسبتاً گرمی که از پنجره به داخل میآید.
مغز انسان میتواند بین واقعیت و خیال گول بخورد.
مغز انسان میتواند خودش را گول بزند.
مغز انسان میتواند بگریزد ولی گاهی. بدون اینکه بترسد. از خودش. از همهی واقعیتها و تعهدات. از همهی خیالها و کابوسها.
مغز انسان
با جاز
آرام میشود.
شل میشود.
و کمکم گرمای بادی که از سمت مزارع گندم بهروی صورتش میوزد را احساس میکند…
در تختخواب.
parnira! گفته است :
سکون ، ثباتی است مرگ آور…
و من چه کودکانه در آغوش طبیعت وحشی آرام گرفته ام
در حجم غلیظی از دل مشغولی ها و فریادها
پشت به هیاهوی رنگی دنیا…
می نگرم…
به زندگی بی رنگ انسان ها و توهم جاودانگی
به خدایی که آفریده و می پرستند…
و به باورهای زنجیر وار
می اندیشم…
به تمامی چراغ های قرمز و راه های در دست احداث
به تولد ها و مرگ ها
به روزمرگی ها و تلاش بیهوده برای هیجان های پوشالی!
به زندگی ناعادلانه و رویای عدالت مطلق!!
لبخند سردی روی لبان نویسنده نقش میبندد و ب هزاران سال قبل از میلادش می اندیشد
هزاران سال میگذرد…
اما انسان هنوز هم توان باور حقیقت را ندارد
…
گاهی باید باور کرد…
گاهی باید لبخند زد به زندگی و به آنچه که نمیخواهی
حقیقت زندگی این است…
~پوچ…
دسامبر 11th, 2013 در 1:41 ب.ظ