۱۱:۱۸ شنبه، ۱۷ نوامبر ۲۰۱۲
قصاص من ماندن است؛ قدم برداشتن در مسیری که حتی سبز هم نیست.
قصاص من محبوس شدن در اتاق کوچکی است که خود من، دستهای من، چشمهای من، و خاطراتم، از کانال وایرلسش رد نمیشود…
قصاص من وسوسهی سرچ کردن اسامی قدیمی در اینباکس جیمیل و خواندن نامههای ۲۰۰۴ و ۲۰۰۵ و ۲۰۰۶ است! همهشان آمیخته میشود با اینکه منهای ۲۰۱۲ کنم سالشان را و به خودم بگویم که چهقدر ۸ سال پیش، خب، مهیج بودهام!
قصاص من اینست که حتی دستم هم نمیرسد. که همهشان خیلی دور شدهاند. همهشان. یک، دو، سه، …، شش، … .
قصاص من پیرتر شدن است. قصاص من تنها ۲۵ ثانیه زندگی کردن در شبانهروز است — ۲۵ ثانیهی اوّل بیداری که میدانم Unreal تمام شده است و DP/DR ندارم.
قصاص من، زودتر رفتن به اتاق و زودتر خوابیدن است.
†
به فیونا پای تلفن گفتم؛ همیشه تشخیص اینکه تو یک a از استریوتایپ مربوطه هستی یا یک the تکوینی از خودت، خیلی سخت است. نیاز به حدس و گمان و مطالعهی آثار و اکتشافات طبیعی دارد.
من اما، همهی ماهیهای مردهی حوض خاطراتم را به اسم کوچکشان میشناسم. با اینکه شاید در نگاه اول همهشان قرمز و شبیه به هم بهنظر بیایند، اما من ورود هر کدامشان به حوض را یادم هست. اما من لحظههایی که زیر باران از خواب پریدهام و نگران بودهام که نکند سرما بخورند را یادم هست. من، تمام کلاغهایی که بر فراز حوض پریدهاند و من با سنگ زدهامشان را یادم هست. من اما، هیچوقت فکر نمیکردم ماهیگیرها اینقدر هیبت انسانگونهای داشته باشند.
خاطرهی جنازههای ماهیهای قرمز مردهی حوضچهی خاطرات من، قرمز هستند. بوی نعش میدهند، اما کودک درون من گاهی شخصیت کفتارگونه پیدا میکند. کودک درون من گاهی دوست دارد انگشت در دهان مردهها بکند و گوشتشان را فشار بدهد تا ببیند که خاصیت ارتجاعیشان از دست رفته. کودک درون من، با جنازهی ماهیهای مرده، خانه میسازد. بعد من را به خانهی کوچکش به صرف چای عصرانه دعوت میکند.
قصاص من، نوشیدن چای عصرانه در خانهای است که تمام دیوارهایش از جنازههای ماهیهای قرمز مردهی حوضچهی خاطراتم ساخته شده است.