۱۲:۴۸ یکشنبه، ۱۶ اکتبر ۲۰۱۱
به ریچاد فکر میکنم الئو
و همه بارهایی که از مونتانا تا توکیو به عشق، ساعتها روی صندلی لمیده.
و همه بارهایی که از توکیو تا مونتانا، ساعتها به عشق کسی منتظر، روی صندلی هواپیما لمیده.
و همه بارهایی که بعد از شبش، فردا صبح، همه وقایع رو خلاصه (و بدون تظاهر) نوشته…
من از مارک متنفرم. من از سگ مارک هم متنفرم. من حتی
الئو
از تحلیلهای آنالتیکالی که روی تنفر من هم میکنی هم متنف… بیزارم.
الئو
من با قایق خودم
با ریچارد و عینک و خندههایش
از سان فرانسیسکو تا توکیو میرانیم.
رفتنی را ریچارد پارو میزدم — با عشق.
برگشتن را من — با امید.
و به مارک هم هیچ چیز نخواهیم گفت.
مگه نه ریچارد؟