05:51 شنبه، 19 سپتامبر 20
بزرگشدنش را
جشن
میگیرم،
هر شب.
بزرگشدنش را
جشن
میگیرم،
هر شب.
ریرا،
ریرا،
ریرا،
باز عجله کردی و هول کردی و بدو بدو به ایستگاه که رسیدی قطار اشتباهی سوار شدی… بهجای خط «تی» به مقصد تیخوانا خط «دی» به مقصد دریملند را پریدی بالا.
باز اشتباهی،
اشتباهی سر از خوابهای من درآوردی…
ریرا،
ریرا،
ریرا،
اشتباهاتت باز، اشتباهاتت ریرا…
در خوابهایم هنوز،
سخت است از تو
و اشتباهاتت
متنفر باشم.
شاید ده سال یا صد سال یا هزار سال دیگر،
ریرا،
اشتباهی باز با تمام آرامش وجودت و فارغ از تمام دغدغههایت
جلویم ایستادی، به من نگاه کردی و لبخند زدی تا من
همهی موهای خاکستریام باز جوگندمی شد و توانستم با ذوق بخندم و
از بیداری، باز، بیشتر از خواب لذت ببرم
پیشت…