06:09 شنبه، 18 ژانویه 20
سه قدم به جلو،
شش قدم به عقب؛
من همان خفاش کوری هستم که شبها،
با بیمیلی تمام، سر تا تهِ غار را میپیماید و روزها،
یادش میرود کجاهای غار ترسهایش را قایم کرده بوده…
… تا زمانی که دچار ریئلیتیکیک میشود و
تصمیم میگیرد بخوابد باز.
†
من همان خفاش پیری هستم که شبها،
بعد از اینکه شبِ تو را که بهخیر میکند،
تمام استرسهایش را یکبار اتو میکشد و در کشو میگذارد تا فردا،
همهشان را مرتبسازی مقایسهای کرده و با یک الگوریتم ادغام و درهمسازیِ اینپِلِیس،
بهسان مهندسیِ [۶۹ درجه] معکوسِ دیواید-اند-کانکوئر،
غولای بسازد و تمام شب، سر تا ته غار را،
با جیغ بدود.
†
من همان خفاش پیری هستم که شبها،
بهخودش میگوید خدا کند فردا آن روزی نباشد که بفهمد همهی این روزها و شبها،
هیچ پُخِ خاصی نبوده و تنها بهصرفِ تنها «من» بودن در دنیا،
خودش را جذاب و ویژه میپنداشته.
†
من همان خفاش پیری هستم که شبها،
چروکهایش را چرب می کند تا صبحها،
جوانتر بهنظر بیاید تا ترسهایش،
هر چه هستند و نیستند،
ازش بترسند…
†
من همان خفاش پیری هستم که،
با خفاش پیر بودن خودم کامل شدهام.
شبِ تو و همهی ناکاملیهایت
هم
بخیر.