04:54 پنجشنبه، 31 اکتبر 19
… چون کسی دیگه صدام نمیکنه.
… چون کسی دیگه صدام نمیکنه.
رخنه،
در تمام خاطراتِ
حال، آینده، و گذشته
اش…
روزهایی که میمیرم،
اغلب سهبار میمیرم:
• با تو، بدون اینکه خونریزیام را ببینی؛
• در خودم، وقتی از پیشانی به پایین فلج میشوم و تا ساعتها فقط باید سر خودم را گرم کنم، که نه تو بفهمی و نه من از ترسِ بیشترفلج شدن، فلجتر بشوم؛
• و نهایتاً شبها قبل از خواب، وقتی یادم میآید یکروز دیگر هم مُردم، اما هنوز باید بخوابم که ۸ ساعت بعد بیدار بشوم.
□
شبهایی که وظیفهشان به«خیر» شدن است، خودشان آخر هفتهها با خانواده کجا میروند؟
□
روزهای طوفانی،
قایقِ من،
که فارغاً دلش وعدهی دریا دارد باز، و بههرجهت،
غصه میخورد و من
برایش چتر و چای میبرم تا
سرش گرم باشد و دلش خوش به
روزهایی که میآیند و ما باز
از شادی خورشید کلاه آفتابگیر سرمان میکنیم.
روزهای ابری،
قایقِ من،
آنقدر ساکت میشود که صدای بالزدن مرغهای دریایی را از خودشان بهتر میشنود، زمزه میکند، حفظ میکند، و باهاشان مرثیه میسراید.
روزهای بارانی،
قایقِ من،
که حالا حسابی بالغ شده و پوستانداخته،
درک میکند که
گاهی، لذت بردن از خیس شدن،
هم سادهتر است از دربهدر دنبال بهانه و پناهگاه گشتن،
هم خالصتر و باآرامشتر.
†
قایقِ من،
خیلی دوردستها را مینگرد
وقتی
پپتاک دوای دردش نیست.
قایقِ من،
زل که میزند به دوردستها،
خیلی بیشتر از رسیدن و نرسیدن، دنبالِ تمدّد اعصابِِ بادبانهای تارعنکبوتبستهاش است.
†
قایق من،
آخرش ولی،
شبها،
چشمهایش را میبندد و به زلالِ آرامشِ سکوتِ امتدادِ تلاقیِ افقِ دریا و آسمان،
– همان دوردورها –
فکر میکند
تا خوابش ببرد.
ترسهایت؛
ترسهایم…
ترسهایت از ترسهایم…
ترسهایم از ترسهایت از ترسهایم…
سستی دستهایم.
(… وقتی «شببخیر» موردِ مصرفش صرفاً برای خوابیدن میشود و نه آرامش.)
مثل لوکوموتیو
در هوای نمناک پنجِ صبحِ پاییز،
وقتی همه خوابند،
فقط رو به جلو…
پ.ن. ریچارد این روزها خودش با یک بالش و یک پتو، به روی طاقچه نقل مکان کرده. تا من و دهها هزار خط تلاش و غرور و خستگی و امید، شبها و روزها را با تمرکز بالاتری سپری کنیم.
ریچارد چندان وعدهی ماهیگیری چنگای به دلش نمیزد. منتهی با اینحال لم میدهد و پتو را نصفه روی خودش میکشد و بقیهی کتابش را میخواند.
ریچارد، این روزها، بهطرز بالغانه و دوستانهای، صبور است؛ و همیناش، اگر به حساب حمایت واگذارش کنیم، بسیار مطبوع و دلگرمکنندهترین است.
ریچارد، عمیقترین نوعِ دوستداشتن را، بدون هیچ چشمداشتای، عرضه میکند.
ممنون برای همهچیز، ببخشید، و شببخیر.