سلام آقای سالیوان،
صبح شما هم بهخیر. امروز یازدهم فوریه ۱۹۹۸ هست. شما پشت ویترین قصد دارید چه چیزی بذارید امروز؟
…
آقای سالیوان،
کمی پنیر بُز کوهی با دو تا نون باگت سفید میخواستم. از همینهایی که پشت ویترین هست. اینها تازه هست، مگه نه؟
…
آقای سالیوان ببخشید موقع ناهار مزاحم میشم. شما میتونین بهعنوان یه ناظر زنده جنگ، برای من از خاطرات اون موقع بگین؟ میدونم بهیادآوردنشون براتون سخته، اما حتماً خودتون هم علاقه دارین که نسل جدید شهر بفهمن همهی این رفاههایی که ما داریم راحت بهدست نیومده. آقای سالیوان، راست میگن این آکاردئون گوشهی مغازهتون رو یه موقعی میزدین؟ آقای سالیوان نظرتون راجع به وعدههای شهردار جدید چیه؟
…
عصر بخیر آقای سالیوان، بالاخره زمستون هم خودش رو نشون داد! اگه تو فوریه نشون نده پس کی باید نشون بده؟ هاهاها!
…
آقای سالیوان بیاین غروب رو ببینین! ما قصد داریم که کامیونیتی بسازیم و همه اهالیای رو که عاشق آبی و نارنجی شدن دم غروب هستن رو جمع کنیم و این ساعت همه بریم بالای اون تپه قدیمی! شما هم قبول دارین میشه کلی عکس دستهجمعی خوب انداخت، مگه نه؟
…
شب بخیر آقای سالیوان! مواظب باشین، شبها یهکم خطرناک شده. میگن اراذل و اوباش این شهرهای اطراف به اسم توریست مییان اینجا و کلی شبها خلافکاری میکنن. مواظب خودتون باشین حسابی!
□ □ □
صبح بهخیر متیو!
همونطور که دیروز تمرین کردیم، همهی صبحها خوبن اگه با لبخند و کمی نرمش صبحگاهی آغازشون کنیم و به دوستان تختهای دیگه سلام کنیم. درسته؟ حالا تو همین رو یه بار با صدای بلند برای بقیه بگو.
…
متیو، سعی کن تمرکزت رو روی چیزهای دیگه ببری. لرزش دست توی این شرایط کاملاً طبیعی هست. حالا با هم دیگه حرکات پروانه میزنیم. یک، دو، یک، دو، … سریعتر …
…
متیو، فکر کنم به دوز ایدهآل رسیدهایم. البته دوستات میگفتن که بعضی شبها تو خواب تشنج میکنی. من هم به یکی از پرستارها سپردم که اگه بشه یه شوفاژ اضافه کنار تختت بذاره. فوریه همیشه همینجوره. این داروهای جدید هم با اینکه عوارض کمتری دارن و بیشتر توصیه میشن، اما قدرت اون قدیمیها رو ندارن. بههرحال این تنها کاریه که میتونم برات بکنم…
…
غروبها سعی کن زیاد تنها نباشی مت. راستش تو که با بقیه فرق داری، بذار اینو بهت بگم؛ ما عمداً دیوار غربی رو بلندتر گرفتیم که نور غروب خیلی نیافته توی حیاط. خیلی از اتفاقهای تلخ انفرادی همیشه بین ساعتهای ۵ تا ۷ عصر فوریه میافته. و خب تو این ساعتهاس که ما همیشه رادیو رو بلند پخش میکنیم که خیلی بچهها نرن تو فکر. تو هم اگه خیلی اذیت شدی، از قرصهای صبحت، اونی که نصفش رو باید هر روز صبح بخوری، یهدونهش رو هم دم غروب بخور. به پرستار سپردم اگه تموم کردی بهت بده. اما زیادهروی نکن و نذار کسی بفهمه. باز اگه دیدی افاقه نکرد، یه دوش آب سرد بگیر و با بچههای دیگه سعی کن بری سالن ورزش…
…
به مسئول شیفت شب سپردم این چند شب که من نیستم بیشتر هوات رو داشته باشه، مت. نمیخوام اتفاق نوامبر دوباره بیافته. برای خودت هم جالب نیست. میدونی که ما اینجا امکان اینکه برات یه ویراستار پیدا کنیم نداریم. ناشرها هم وقتی شماره ما رو میبینن خندهشون میگیره. امیدوارم منطقی با این قضیه برخورد کنی. نمیخوام هم بهت امید واهی بدم؛ تو با بقیه فرق داری و بلوغت رو هنوز حفظ کردی کامل — پس لطفاً خودت بیشتر حواست رو جمع کن. سعی کن فقط به نوشتنت ادامه بدی. و هر وقت حس کردی باز کاراکترهات دارن مییان بیرون، فقط کافیه پرستار شیفت رو آروم صدا بزنی تا بههوای یه چای خوردن، همهشون رو ببره بیرون و در اتاقت رو قفل کنه. یادت باشه که دفترچه و مدادت رو هم بدی به پرستار، وگرنه ممکنه باز تا صبح برگردن.
بازم تأکید میکنم، سعی نکن خودت باهاشون رو در رو برخورد کنی مت. درسته که تو خلقشون کردی، اما معناش این نیست که خودآگاهِ تو کنترلشون میکنه. خلق و آفرینش و ساختن همیشه یه بخشه؛ مهار و حفظ و مدیریت کردن یه بخش دیگه. همیشه خلق کردن جذابیت داره، مت؛ چون یه تغییر توش هست. منتهی اصل اینه که بتونی در ثبات با همون فرمون بری. و بتونی بحرانهای ریز و درشت رو هم کنترل کنی. کاراکتر جون به جونش کنی، کاراکتره! اصلاً کاراکتری که جفتک نندازه کاراکتر نیست، مت! مهم اینه که بتونی مدیریتش کنی. بتونی اول اولین جفتکش رو جاخالی بدی؛ بعد طوری باش برخورد کنی که جفتک بعدیای در کار نباشه، این هنره! چون اگه به جفتک دوم برسه کار، دیگه باید تعطیل کنی و اصول پرورش دام بنویسی!
به حرفام فکر کن…
به حرفام خوب فکر کن…
خیلی خوب…
…
مت، خواستم قبل از رفتن یه چیزیو بهت بگم. اینکه بحران هویت بین خالق و مخلوق، وقتی برند روی مخلوق میچرخه، یه فریضهی اپیدمیک هست. یه سری خالقها توی بکگراند میتونن از تلألوِ برندِ تیمی لذت ببرن؛ اما همه خالقها اینقدر هم خاشع نیستن… سختش نکنم، حواست باشه اگه جنبهش رو نداره، نذار نقش اول بشه. اشکال نداره اگه یکی دو فصل، گُلِ داستان باشه و آدرنالین-تزریقی ماجرا باشه. منتهی یادت باشه نقش اولی تعریف برند داستانه. و هر چهقدر هم هیجان متزرقه لای هر صفحه باشه، هر چهقدر هم فلشفورارد بزنی که بخوای خواننده رو تشنه و معطش نگه داری، باز وقتی توی صورت خواننده یهو نعلین جفتک برخورد بکنه، میپرونه. همهش رو میپّرونه. از یه جایی به بعد یهو طرف کلّ کتاب رو پرت میده و میشاشه به صفحهها. واضح هم هست، کسی اگه اصول پرورش دام بخواد، میره اصول پرورش دام میخره! نیازی نیست بیاد کتاب تویی که تصادفاً به اینجا رسیدی رو بخونه. نیازی نیست وقتی و انرژیش رو بذاره ببینه تجربههای سنتی و دستی تو چند چندن با خودشون.
نگفتم اینا رو که فکر کنی من خودم مانور پروازهای هوایی فراز و فرود رمانهای کلاسیک و پسامدرن رو غرغره میکنم هر روز. من اینجا پول میگیرم قرص تجویز میکنم. در ۹۰ درصد مواقع هم اون سفیدها جواب میده. طرف رو با دودمان کاراکترهاش همگی میبره جایی که یاد بگیرن جفتکاندازی نشانه تیز بودن نیست! مورد داشتیم کل شخصیتهاش زانو به پایین قطع نخاع شدن! باحاله خداییش حالا؛ یادم بنداز برگشتم برات بگم ساختار عصبیش روی نرونهای بصلالنخاع چهشکلیه و چرا جزو واجبات حساب میشه! بگذریم… خلاصه رو حرفام فکر کن. من گاهی اکسپریمنتال هم قرص میدم به این و اون. و وقتی بهت راجع به فراز و فرود میگم و مدیریت پایداری، یه چیزایی چشیدم که میگم.
نمیگم کاراکترهات رو به صف بچین که دست به سینه فقط دیالوگ تو چشمهم بلغور کنن. اما حواست خیلی بهشون باشه. صد البته قبول دارم نگاهت رو که میگی اگه حسِ ذاتیِ خودت توشون تزریق نشه، بو پلاستیک و یونولیت میگیرن. این درست. اما تصدقت برم، سعی کن یه فیلتری، *ـاندومی چیزی بذاری قبل از تزریق کامل حسهای ذاتی خودت. اگه قرار باشه همینجوری سر شیلنگ رو بگیری توی کاراکتر که باید کل داستان رو به همراه یک بسته ۲۴ تایی از اون قرص سفیدها لای هر دو صفحه در میون عرضهی بازار کنیم فدات شم!
جمعبندی کنم؛ نکن! … نکن! نذار راهِ دوری بره. نمیگم جی.پی.اس وصل کن. اما سعی کن توی دریاچه ولش کنی نه اقیانوس. دریاچه خوبیش اینه که یه دور دورش بزنی میفهمی چی کجاست. کوسه هم نداره. عمقش هم اونقدری نیست که نگران طوفان باشی. همون هیجان رو داره. و البته از پایین اگه لنز رو بگیری، تهش هم نمیافته تو کادر و میشه جای اقیانوس قالبش کرد به مشتری! اما خوبیش اینه که تو مشتته. خوبیش اینه که لازم نیست به ناین وان وان زنگ بزنی هر شب. خوبیش اینه که فوق فوق فوقش، دریچه خروجی راهآبش رو باز میکنی و یه کم بعد میشه یه زمین فوتبال دبش و چندمنظوره. غیر از اینه؟ اگه غیر از اینه بگو! کردم که میگم بهت آخه تصدقت…
…
مت، بیداری؟
منتظر بودم تاکسی فرودگاه بیاد گفتم بیام تو اتاق به همه سر بزنم دیدم باز داری میلرزی! نکن اخوی. نکن برادر من. نکن پدرآمرزیده. نکن بهت میگم. اصلاً گور پدر برند و برنددرمانی. اصلاً سلامتیت هم میگیم دست خدا. آخه چرا زورکی با خودت این کارا رو میکنی؟ پسفردا که افتادی یه گوشه همه حوصلهشون ازت سر رفت، کسی یه لگن هم زیرت نذاشت، اونوقت باز مییای بگی دارم احساسی برخورد میکنم و میخوام طبیعت سرشتم جلوهی عشق تو کاراکتر بگیره؟ ای شاشیدم تو اون جلوهش وقتی خودت هم نمیتونی با تمام وجود بهش تکیه کنی آخه پدر من… حالا هی مثل ملخ بلرز تو جات و تا دلت میخواد تزریقات باز کن تو تمام جاهای سفت و نرمش! ای تو روح هرچی وزارتخونه و سازمانه که جلوی قرصهای زرد همیشگی رو گرفت که امثال تو بیان اینجا واسه ما مشق طبیعت و سرشت بکنن و منم دستم بسته باشه و بخوام با لالایی خوندن آرومت کنم. تو روح هر چی چفت و بسته….
آقا تاکسی اومد. اصلاً هر غلطی دلت خواست بکن. به درک. اما حواست باشه یکی لازمه پسفردا زیرت لگن بذاره. نقش اولی هم که برای بار دوم تو صورتت جفتک بزنه و بخوای باز جاخالی بدی، مطمئن باش پسفردا عین همین لگد رو زیر لگنت میزنه و مجبور میشی جای سفت بیافتی.
مراقب خودت باش اخوی.
فعلاً…
□ □ □
متیو سالیوان
۱۵ فوریه هزار و نهصد و … الی ۱۱ فوریه دوهزار و چهارده.
محل فوت: کف اقیانوس.
علت فوت: تنگی نفس.
عفونت در ناحیه ریه و کبودی در اطراف لگن دیده میشود.