15:12 سه شنبه، 12 فوریه 13
گذشته
را خوب بلدم.
هی یادم میآید، لذتبخش و متنوع…
مغز سازندهی من، فانتزی جنریت میکند تا حفره-خلأهای ناکام مغزم را کامروا کند.
مغز معیوب من، ریش و قیچی تمام سوراخ سمبهها دستش هست.
مغز معیوب من، هر «نشده بود»ای را به «دارد میشود» بدل میکند.
مغز معیوب من، استاد تبدیل ماضیهای بعید به مضارعهای مستمر است…
که از خواب میپرم.
همهچیز خوابزمستانی میشود، صرف افعال هم بین خودشان بُر میخورند.
من خواب دیده بودهام که مغزم داشته توالی مناسب زمان را درک میکرده بوده است.
فارغ از زمستان و خواب هم، حتی ولی، من ِ در گذشته، از من ِ در حال، از بعد درک زمانی پایدارتر است.
نقطه.