تمام زمستانهای سردِ گربهای،
تمام برفهایی که زیر پوتینهای مشکی قدیمیِ من آب میشوند.
تمام شلوغی بزرگراهها، پیادهرویها از روی پلهای هوایی که زیر آب برفها زنگ میزنند.
من،
اگرچه در اندیشهی قایقهای تاکوما میخوابم،
اما همینکه سالی حداقل ۴ فصل را میبینم، خوشحالم.
تمام تعرق تابستان،
تمام لرزش زمستان،
تمام خاطرات خیس و لرزان.
من،
به امید شنیدن جیغ عقابهایی که بر فراز دریاچهی تاکوما پرواز گردی دارند، آنهم با چشمان بسته و وزش باد روی گونههایم، شبها قبل از خواب مسواک میزنم.
07:36 جمعه، 28 سپتامبر 12
اضمحلال
خیلی بیشتر از جنگیدن در یک و دو جبهه است.
اضمحلال
وقتیست که هیچ انگیزهای برای چیرگی بر استیصال نداری. و حتی برای بیدار شدن. فقط ترس میماند و کمکم آنهم رنگ میبازد.
استغفار
آیا؟ حتماً.
به جرم تمام خوابهای دیده؛ تمام پریدنهای ناخواسته؛ تمام دلتنگیهای درلحظهی بعد از پریدن از خواب؛ تمام فکر کردنها و قیاس کردنها بین دو دنیا؛ تمام «اما خب …»های توجیهی برای ماندن در همین دنیا؛ تمام «فقط یه خواب بوده! لول …»های دو، سه و چهار ساعت بعد؛ تمام یواشکی آرزو کردنهای قبل از خواب که دوباره ادامهی همان خواب بازگردد؛ …
خواب،
فرار ای است بعضاً عندالاستطاعه از اضمحلال زندگی استثمارگر، بعضاً همراه با نیاز به استغفار و استطهار آتی.
من،
اما،
به قایقهای تاکوما فکر میکنم. بیشتر.
17:58 شنبه، 22 سپتامبر 12
یه مواقعی
حتی وقتی بیدار میشوم هم
باور نمیکنم.
هپینس در چشمانت
سیندرا
دختر نازنینم
وقتی میخندی، هزار بار، با شوق…!
یادم میاندازد که فلسفهی «یه بدبخت دیگه مثل خودمون بیاریم توی این دنیای فلان که چی بشه»ی من و مادرت، چندان هم همیشهصادق نیست.
سیندرا
هرگز از من و مادرت نپرس چرا بچهدار شدیم. راجع به چهطور و چگونه و چندچندبودنش اگر خواستی ما همیشه اُپنماینددیم؛ اما راجع به چرایش، سیندرا، نپرس. راجع به همه ترسمان نپرس. همه بیتابیهایمان. همه و همه. نپرس.
سیندرا
تو به الئو حسودی میکنی آخر؟ به سینههای الئو در دهانت، به ذره ذرهی سلولهای پروتئینی الئو که حاصل هزاران بار تنظیف و تقطیر و تطهیر و تقدیس شدن تمامی ناملایمتهای جامعه و فرهنگ و تمدن و … بر نرونهای معصوم و بیگانه اوست؟!
سیندرا
تو مگر تا به حال کف اقیانوس فریاد کشیدهای؟
تو مگر تا به حال زیر باران چنان گریستهای که نفس برایت نماند؟
تو مگر تا به حال تا فرط باد کردن بند آخر انگشتانت از فرط نبض، پیانو نواختهای، آخر؟
سیندرا
تو …
تو، عزیزترینمان، ببین
بخواه، بیاندیش، دریاب
ولی غرق نشو.
غرق نشو که آخرش بخواهی کلکسیون هیجانات تخت خوابت را، تنها به جوب آب سرازیر کنی — سیلیکونبیسد!
12:19 سه شنبه، 4 سپتامبر 12
همهی ماهیچههای همه
شل شده است.
تنجش.