05:51 شنبه، 26 می 12
مهم برگشت تدریجی به عقب نیست
… شریف
… عکاسی با دوربین 2 مگا پیکسل بدون زوم اپتیکال
… کارت تلفن 5 یورویی یونانی
… مامان بزرگ
… 29615
… سوراخ پشت پنجره به طبقه پایین و ابوی
… دایال آپ
… ب.م.ب
…
مهم برگشتن خیلی سریع به گذشته آینده هست، فقط با فشار Ctrl+W عزیز.
حالا دیگه هم من 12 سال بزرگتر شدهام و هم تو. قطعاً آخرین باری که شعرهای فروغ رو خوندی یا خوندم 12 سال پیش نبوده. اما آخرین باری که با هم خوندیم همون موقع ها بود.
اون موقع ها نه تو سرشار از استعداد بودی، نه من دندون هام این قدر درد می کرد.
خاطره،
به فاک میدهد؛
کاش به سبک inception، بیداریهای قبل از این خوابی که توش هستم رو هم یادم بیاد…
زیاد دنبالش نگرد الئو،
اسم اون حلقه گمشده، «آرامش از برکت حضور» هست عزیزم.
همین میشه که من وسط بهار، هوس وسط تابستون رو میکنم که با تعرق بیدار شم و بگم «I dream of rain»…
همهمون یه روزی بیدار میشیم الئو. اما هیچکدوممون نمیدونیم که توی اون بیداری آیا، تنهاتریم یا نه؟ حداکثر هم 50 سال دیگه هست.
as time runs through my head.
که بیست سی سال دیگه،
بخواهم اثبات کنم برایش
که پدرت عاشق مادرت بود؟!
لول!
که بعد برود به همکلاسیهایش بگوید «عشقهای سال 2004! لول!» و بعد با هم جدیدترین مدل دودیدنیها را دود کنند.
که جدیدترین مدل ارتباطات را داشته باشند.
که آخرین مدل مصنوعات مصرفی را استعمال کنند.
خیر عزیزم.
کلاً به درک.
مرگ یعنی آسایش.
تا قبر
آ… آ… آ… آ…
فکر میکنی تمام آن سالهای جنگ
من کدام گوری قایم شده بودم؟
.
.
.
الف) زیر میز
ب) توی اتاق مخفی که درش پشت کتابخانه بود
ج) روی زمین، با لباس سربازهای دشمن، جنازهوار
د) کف اقیانوس
هـ) در تلاش برای اینکه نرسیده به اتمام نوشتن وصیتنامهام، بیدار شوم…
04:01 چهار شنبه، 9 می 12
من
اینجا نشسته ام.
درست سر جای خودم.
درست تنها و بدون هیچ چیزی اضافه یا کم.
اتاقم، اکنون یک خانه است. خانه دو اتاقه.
اما
روز به روز به چیزهایی که گم کرده ام اضافه می شود.
امشب مرد ولگردی که برایم قابل اعتماد بود گم شد.
گم شد.
گم شدند.
گم، گم، گم، …
می ترسم قبل از بیدار شدن، خودم هم گم بشوم.
(شب خوش. دارد دیر می شود خیلی.)