22:08 یکشنبه، 25 سپتامبر 11
من هیچوقت به خودم یکّی دروغ نخواهم گفت.
من سالهاست که مُردهام.
در جهنم عمیقتر میشوم اگر دروغ بگویم.
من سالهاست…
من هیچوقت به خودم یکّی دروغ نخواهم گفت.
من سالهاست که مُردهام.
در جهنم عمیقتر میشوم اگر دروغ بگویم.
من سالهاست…
به عشق به زبان طبیعی
– فارغ از کثافتکاریهای شریف –
ایمان میآورم وقتی «واو.سین» خیلی صریح میگه:
«مرده رو با گور میخوری، میخوای اسهال نشی؟!»
†
الیسا، الیسای همیشگی، الیسای همیشگی که تمام n-1 بار قبلی که دوستپسرهاش ولش کردن، با من درد و دل کرد؛ داره بهم میگه کار داره و سرش شلوغه.
این یعنی باید با یه بطری red label (از اون همیشگیها)
برم سر قبر عمو آلبرت؛ و آروم در گوشش بگم که بهش افتخار میکنم که تونسته عمه سالی رو ۳۲ سال تحمل کنه، بدون اینکه کسی بفهمه عاشق هم نبودن که هیچ، حتی همدیگه رو دوست هم نداشتن.
البته خداوکیلی اوایلش عمو آلبرت پرستیدن عمه سالی رو دوست داشت، ولی عمه سالی فقط دوستیشون رو میپرستید…
با خودم فکر میکنم،
الیسا، تو تایم ماشین که بشینه و ماشینه راه بیافته تو اتوبان، موهای لختش حسابی تو هم گره میخوره و رنگشون هم میپّره! اونوقت میشه عینهو عینهوی موهای عمه سالی.
همیشه تهِ کمدِ هر سیگاریای یه پاکت سیگار کوچولو هست برای روز مبادا. همیشه ته گور هر دائمالخمری، یه شیشه نیمه پر [حداقل ۱۷ سالهی انگور یا تمشک] هست برای روز مبادا.
یه شیشهای که بعد از خوردنش، هر چهقدر هم تگری بزنی، اسهال میشی؛ ولی هر چه قدر اسهال بشی، تا یک ماه بعدش هم نمیپّره.
†
الئو،
نه سگِ درون من،
نه گربهی درون تو،
هیچکدام با برهمنشاندن سناریوهای تکرارشوندهی دارکوب و درخت،
چیزی ته دلشان را نخواهد گرفت.
بیا امشب را برایشان جشن بگیریم
و لای زبالهها دنبال تکهمرغای بگردیم.