07:35 پنجشنبه، 22 جولای 10
یکی دپتر از خودم
که تمام روز لای خاکستریهای موزون
لبخند بزند
.
یکی دپتر از خودم
که تمام روز لای خاکستریهای موزون
لبخند بزند
.
هیچوقت کودکی یک مرد را متهم نکن ورونیکا. کودکیِ یک مرد، خیلی حیاتیتر از آرزوهای پلیس و خلبان شدن یک کودک است.
آخرین روزهایی که در خواب، نسبت به بیداری احساس مسئولیت میکردم، شب امتحان پایانترم «ریاضی مهندسی» بود. داشتم با شکنجه از خودم اعتراف میکشیدم و کم مونده بود یک انگشت خودم رو هم قطع کنم و به آدرس خودم پست کنم.
بعدش، گذشت و دیگه من هیچوقت بیداری برام مهم نبود. دیگه نتونستم با زنگ آلارم موبایل بیدار بشم. خود سیم کارد رو میزدم روی فلایت مود (که نشینم تا ۵ صبح حرف زدن)، اما همچنان آلارم موبایلم بهصورت سمبلیکی نیمههای شب دایورت میشد به تمام-کرهی سمت چپ بدنم. تا صبح هم وول میخورد، اما کو بیداری!
تا اینکه چند ماه پیش سعی کردم در خواب، وقتی در ضمیر ناخودآگاهم ولگردی میکنم، بهصورت غیرارادی به کندوکار در ضمیر خودآگاهم بپردازم تا انگیزههای این بیمسئولیتی رو پیدا کنم. سه شب در میون ولی سیمش پاره میشد — ضمیر ناخودآگاهه میرفت پیش عشق و حال خودش و با خاطرات دورهی نوجوانی به لاو ترکوندن میپرداخت. صبح پا میشدم و همین نیموجب بیداری ناقصم هم به فکر کردن راجع به اما و اگرهای گذشتهی احمقانه میگذشت.
خلاصه، آخرش بیخیال شدم. خیلی هم امیدوارم نیستم، اما داره اندوخته میکنم این تجارب رو، که اگه یه بار دیگه زندگی خواستم بکنم از اوّل، ریاضی مهندسی رو توی ترمی وردارم که با فصل بیخوابی کرمهای شبتاب، متقارن نباشه. فصلی که تو، توش توی چشمان من زل نزنی و بگی که حتی قدر یه چوب کبریت هم گرمت نمیکنم.
□
میخوابم و خواب میبینم پاهام تا زانو تو حوضچهی آب یخ هست و بدنم از کمر به بالا تو سونای بخار.
به خوابیدن ادامه میدم.
من اگه دختر بودم،
بین گزینههام اونی رو انتخاب میکردم که بعد از اولین خیانتش (که بالطبع خودش نمیاومد اعتراف کنه و چند ماه بعد از قضیه خودم میفهمیدم)، وقتی که با گریه تو چشماش زل میزنم، مثل یه سگ گرسنه و پشمالو و آلوده، سرش رو پایین نندازه؛ و هنوز عشق تو وجودش باشه. مهم هم نیست به کدوم ما.
یه ضربالمثل چینی هست که میگه:
Never take a man’s last wife.
حکایت من و این سگ درونم بود تا چند شب پیش.
انسانِ درونش به تفکر نشسته بود؛ حوصلهاش سر رفته بود؛ نصفهشب لگد میزد.