14:06 پنجشنبه، 26 فوریه 09
… یا
یکی که بیشتر از من دوستت داشته،
و بیشتر از من تو بهدردش بخوری،
و بیشتر از من مواظبت باشه؛
…
من؟! اوه، نه. من بیزیام، ریلایِبِل هم که نیستم قربون شکل ماهت.
… یا
یکی که بیشتر از من دوستت داشته،
و بیشتر از من تو بهدردش بخوری،
و بیشتر از من مواظبت باشه؛
…
من؟! اوه، نه. من بیزیام، ریلایِبِل هم که نیستم قربون شکل ماهت.
– «به نظر من هم عالیه! دیگه نمیخواد نصفهشب بریم داروخونه.»
وقتی من و تو،
وقتی با هم هستیم، با هم نمیخندیم
یعنی
حداکثر یکی از ما اسپشیال است.
امشب هم لب پنجره مینشینم؛
تو باز یا با رفقای سرمستت میآیی و همه تو را اسپشیال صدا میکنند،
یا خسته میآیی و من کریپ میشوم.
†
هیچوقت آرزو نکردم اسپشیال باشم،
یا حداقل یادم نمیآید.
اما یادم میماند
تمام شبهایی را که آرزو کردهام کاش تو
اسپشیال نبودی،
یا حداقل به این سادگی گول خندهها و تشویقهایشان را نمیخوردی.
هاهاهاها!
آخرش این زنیکه پوست از مغز ِ مخ ِ ما میکّنه با اون «جسی»ش که بهقول خودش find and replace کرده
و آدم نمیدونه
این هم از اون دروغهای ظریف زنانهست،
یا از صداقتهای پاک زنانه.
یا اصلاً یه حس عام زنانهست که فقط یه سری خاصی از زنها دارن،
یا یه حس خاص زنانه که هر زنی یک یا چند بار پیش از رسیدن به مقصد ازش بهره میبره.
†
بعد سین مییاد میشینه میگه آدم باید یه شوهر پولدار داشته باشه تا بتونه باخیال راحت عاشق هر کی دلش خواست بشه!
□ □
جِسی یا هر ننهقمر دیگهای،
من فکر نکنم بزرگ شده باشم اونقدرا هم،
اما خودمونیم دیگه رمقی برای رکورد زدن هم نیست.
— قشنگه، گوش میکنم؛ کانتر هم هر کی میندازه، نوش جونش.
امروز سوم اسفند بود که بود؛ مهم این بود که من اواخر اردیبهشتم و پیشبینی میکنم تا قبل از عید حداقل یک بار دیگه آبان بشه.
□ □
تو اگه یهو گذاشتی رفتی، گناه فیلمهایی که قرار بود با هم ببینیم چیه؟!
خودم دو بار نگاهشون میکنم تا غصهی تنهایی داغشون نکنه.
یه بار جیغ میزنم و با هیجان نگاه میکنم؛
یه بار هم با بیمیلی تمام به تخمههام فکر میکنم.
آخرش اما،
تختِ یهنفره، یه نفرهست.
شِت.
□ □
گلوم که خشک میشه و صدام در نمییاد،
مشتهام رو گره میکنم و میگم «یـِس!». مطمئنم یونایتد این فصل قهرمان میشه و من میتونم چهار فصل دیگه به تو فکر نکنم.
به همین سادگی.
گلوم که خشک میشه و صدام در نمییاد و این پسره ضربه آخر رو میزنه بیرون،
یاد تو میافتم؛
اما هر سری تا مییام دستم رو تا آرنج بکنم تو گندِ خاطراتِ گذشته که زیر ناخنم یه کم از پوست چروک و خشکیدهات جمع بشه،
داور یه پنالتی میگیره!
□ □
به مترسک مرخصی دادم. از تیپ این مرخصیهایی که وان نایت یا وان ویک یا پرمننت بودنش رو میذاری جلوش و میگی «لطفاً آخری رو تیک بزن، پاککن ندارم.»
رفته شمال شاید. اینجا میموند میپوسید آخه.
رفته یه جایی که اگه پوسید، با پوسیدنش حال کنه.
اینجا میموند یا باید مثل من روزی سه بار به این برج میلاد زل میزد
یا باید هر روز صبح به آخر کوههای یادگار شمال فکر میکرد؛
که چه کارهایی رو گذاشته واسه نکردن و نکردن و نکردن
و چه کارهایی کردنش و کردنش و کردنش.
رفته یه جایی که کسی ازش برای پوسیدن توجیه نخواد.
و اگه زد و نپوسید،
لااقل بزنه به دریا،
به آتیش.
ساکتم،
میدانی که؛
یادت هست؟!
دلم میخواست یه دونه از این وبلاگهای تکستونه تو blogspot داشتم
سفید با متن سیاه،
که کامنت هم میگرفت
بعد هر چی دلم میخواست توش مینوشتم!
فانتزیترش اگه بخوام بکنم،
دختر هم بودم
و اگه از اوّل تا آخر پستهام رو هم میخوندی، نمیتونستی بفهمی من چهجوری میتونم هفتهای دوبار دفلوره بشم و اینقدر فانتزی بخندم.
اما نگرفت.
Eye: okay take care, have fun, be fine, bye bye
global warming یعنی توئی که
هر جا میروی همهی آدمهای مذکرِ global را گرم میکنی
و من ِ local لبخند میزنم.
فکر میکردم
اگر اینترنت لعنتی و موبایل و PC [و حتی پنجره] اختراع نشده بود،
آنوقت هرگز چهار صبح بهت خیانت نمیکردم.
و نکردم.
و صبح تو رفته بودی.